شناسنامههای سیاه
بیرون ِ دادگاه ایستاده بودند:زن مهریهاش را بخشیده بود تا بیدردِسر طلاق بگیرد.
مَرد هم قبول کرده بود پسر بچهاش هفتهای دو روز پیش ِ مادرش باشد.
باران میبارید و تنها چیزی که آزارِشان میداد سفیدی ِ انگشتشان به خاطر ِ جای حلقه بود...
برچسبها: حسن اسماعیلزاده
1 نظر:
تو هوای بارونی که پوست آدم تیره نمیشه.
ارسال یک نظر
اشتراک در نظرات پیام [Atom]
<< صفحهٔ اصلی