۱۳۸۹ آذر ۱۱, پنجشنبه

تفکر انتزاعی

بهش گفتم: این پاسخنامه رو پر کن اما به جای رشته‌ی خودت، بنویس روانشناسی...

خیلی معصومانه نگاهم کرد و گفت: ولی من که رشتم روانشناسی نیست!

برچسب‌ها:

5 نظر:

در ۱۱ آذر ۱۳۸۹ ساعت ۱۱:۵۶, Anonymous درب قندون گفت...

ای آدم از راه به در کنان! ای معصومانه کشون! ای باقلوا! (این اخری اشتباه شد!)

 
در ۱۱ آذر ۱۳۸۹ ساعت ۱۵:۰۰, Anonymous پرده ای از نت های یخ زده گفت...

معصومیت ...

 
در ۱۲ آذر ۱۳۸۹ ساعت ۲:۰۲, Anonymous درب قندون گفت...

یه رو تو یه اتوبوس بودم تو سفر که وسط راه چند تا از دخترهای روستایی سوار شدند. شاید باور نکنید، ولی از بس که مدتها بود کلمه معصومیت رو استفاده نکرده بودم این کلمه یادم نیومد این که اون نگاهشون چیه و اون دست های کارکردشون چیه و اون آرامش چهرشون تو بعد از ظهر تابستون چیه...... اونها معصومیت بودند؛ چیزی که من حتی نامش رو تو زندگی شهری فراموش کرده بودم.

 
در ۱۲ آذر ۱۳۸۹ ساعت ۹:۴۴, Anonymous ناشناس گفت...

خوب که چی؟!!

 
در ۱۳ آذر ۱۳۸۹ ساعت ۲۲:۱۰, Anonymous شیوا گفت...

من یه دوست دارم تو این مایه هاس
گاهی وقتا بد حرصمو در میاره
هم خندم می گیره هم عصبی می شم

 

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی