۱۳۸۸ تیر ۱۰, چهارشنبه

اعتراف

نه گندمی خورده بود و نه آسایشی چشیده بود.
دیگر نه به جای تازیانه ها فکر میکرد و نه به اعتراف خوردن گندم جلوی دوربین
فقط دلش می خواست بهشت رو ترک کند و به جهنم پر از آرامش رود.

برچسب‌ها:

3 نظر:

در ۲۳ تیر ۱۳۸۸ ساعت ۹:۳۳, Blogger BānØØЎê ĢĦām گفت...

عالي بود
*
اعتراف مي كنم من خواهان جهنم هستم

 
در ۲۵ تیر ۱۳۸۸ ساعت ۰:۵۹, Blogger Ali Banijamali گفت...

من میرم بلیط بگیرم

 
در ۳۰ تیر ۱۳۸۸ ساعت ۱۴:۱۴, Anonymous رحله گفت...

عالی

 

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی