۱۳۸۹ تیر ۱۴, دوشنبه

تنها و بی فردا تویی

تارانده می شوند مرغان سحری که تاب دیدار خونباران ناهنجار را ندارند.
آری؛
زمانه زمانه ی مردان تنهای شبی ست که مهر خموشی بر لب دارند.

برچسب‌ها:

10 نظر:

در ۱۴ تیر ۱۳۸۹ ساعت ۱۲:۴۷, Blogger ذهن ِآشفته گفت...

عالی!
عالی!
عالی!

مقایسه‌ی زیرپوستی محشری بود

 
در ۱۴ تیر ۱۳۸۹ ساعت ۱۲:۵۳, Anonymous حامد اویسی گفت...

به دل نشست :)

 
در ۱۴ تیر ۱۳۸۹ ساعت ۱۴:۰۲, Anonymous ناشناس گفت...

ها بعله ، به دل ما نیز هم مهندس

 
در ۱۴ تیر ۱۳۸۹ ساعت ۱۵:۲۱, Anonymous درسا تيتان گفت...

ببين اينطور با احساس و پر درد نوشتنت هم باعث نميشه كه من نگم هلند سوراخه، حتي اگه هيچ ربطي نداشته باشه و خيلي ها صداشون در بياد، من فقط اومدم بگم كه سوراخــــــــــــه!

 
در ۱۴ تیر ۱۳۸۹ ساعت ۱۶:۵۲, Anonymous هانیه گفت...

قشنگ بود.

 
در ۱۴ تیر ۱۳۸۹ ساعت ۱۹:۰۰, Anonymous aimable گفت...

روح رو پرواز داد

 
در ۱۴ تیر ۱۳۸۹ ساعت ۱۹:۳۳, Blogger BānØØЎê ĢĦām گفت...

wow
خیلی خوب بود

 
در ۱۵ تیر ۱۳۸۹ ساعت ۱۱:۴۲, Blogger نویسنده مهمان گفت...

مخلص همه ی دوستان

ولی گویا موضوع پست برای خیلی ها مشخص نشده

 
در ۱۶ تیر ۱۳۸۹ ساعت ۹:۰۴, Anonymous aimable گفت...

مهر سکوتت
لالم کرد
کنون که در زمانه تردید
شک مهمان اطمینان هاست
----


اتظارم را
بارها
تنبیه کرده ام
شاید
دلت به حالش سوخت

 
در ۲۴ تیر ۱۳۸۹ ساعت ۲۱:۴۸, Anonymous ژوکر گفت...

فقط تیترش کلی می ارزه

 

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی