۱۳۸۹ شهریور ۲, سه‌شنبه

پنجره

می‌خواست از پنجره‌ای گِرد بیرون را تماشا کند، مَردم را ببیند وُ نفس ِ عمیقی بکِشد.
سَرَک که کشید، حلقه‌ی دار دور ِ گردنش سفت شد...

برچسب‌ها:

3 نظر:

در ۲ شهریور ۱۳۸۹ ساعت ۱۲:۴۴, Anonymous O2 گفت...

خوش به حالش راحت تر از فروهر ها و خیلی های دیگه میمیره

 
در ۲ شهریور ۱۳۸۹ ساعت ۱۵:۳۸, Anonymous تلخك گفت...

عالي! عالي!
ممنون.

 
در ۲ شهریور ۱۳۸۹ ساعت ۱۵:۵۴, Anonymous ناشناس گفت...

یادش بخیر
چقدر هم معلم عزیزی بود....


بیست!

 

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی