۱۳۸۹ شهریور ۴, پنجشنبه

از رگ گردن به ما نزدیکتر...

ای کاش می شد این وطن را سر راهی گذاشت و رفت ، این وطن دردی ست که هر جا  برویم سایه به سایه ، پا به پا همراه ماست ...

برچسب‌ها:

7 نظر:

در ۵ شهریور ۱۳۸۹ ساعت ۱۵:۴۸, Blogger یک‌بارگی گفت...

یاد شعر کوچ بنفشه‌ها ی دکتر شفیعی (کدکنی) افتادم.
اگه نخوندی بخونش، خیلی قشنگه

 
در ۵ شهریور ۱۳۸۹ ساعت ۱۷:۳۸, Anonymous مريم گفت...

همراه بودنش درست
ولي درد بودنشو شك دارم
حسم باهات يكيه ولي درد نيست چون آدم دردي رو كه ميتونه رها كنه اينجوري واسش دل دل نميكنه

 
در ۵ شهریور ۱۳۸۹ ساعت ۱۹:۰۴, Anonymous ناشناس گفت...

مشکل اینجاست مریم جان
نمیشه رهاش کرد

برای من درده ، خیلی هم درد داره
اما هر جا که بریم زیر سایه یه پرچم دیگه هم بریم و زندگی بکنیم بازم این طون درد داره ، هیچ جا وطن آدم نمیشه

 
در ۵ شهریور ۱۳۸۹ ساعت ۱۹:۱۶, Anonymous ناشناس گفت...

کوچ بنفشه ها



در روزهای آخر اسفند

کوچ بنفشه های مهاجر

زیباست



در نیمروز روشن اسفند

وقتی بنفشه ها را از سایه های سرد

در اطلس شمیم بهاران

با خاک و ریشه

_میهن سیارشان_

در جعبه های کوچک چوبی

در گوشه ی خیابان، می آورند.

جوی هزار زمزمه در من

می جوشد:

ای کاش...

ای کاش آدمی وطنش را

مثل بنفشه ها

(در جعبه های خاک)

یک روز می توانست

همراه خویشتن ببرد هر کجا که خواست

در روشنای باران

در آفتاب پاک

 
در ۵ شهریور ۱۳۸۹ ساعت ۱۹:۱۶, Anonymous ناشناس گفت...

نشنیده بودمش ، الان سرچ کردم و خوندم دیدم قشنگ بود
واقعا قشنگ بود

 
در ۵ شهریور ۱۳۸۹ ساعت ۲۲:۵۸, Anonymous گلادياتور گفت...

خوب بود
به دلم نشست

 
در ۶ شهریور ۱۳۸۹ ساعت ۱۳:۴۵, Anonymous ناشناس گفت...

ممنون گلادیاتور جان

 

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی