داداش آتیش داری؟
خانهای در آتش میسوزد؛ در یک اتاقش کودکی گیر افتاده است و در اتاق دیگر، چند میلیون دلار پول نقد جا خوش کرده ...
شما را نمیدانم ولی قهرمان داستان من، فقط سیگارش را روشن میکند و پیادهروی شبانهاش را ادامه میدهد!
برچسبها: سه ملاقه دار
9 نظر:
حتما عینکش را نزده بود !
خاک تو سرش..
قهرمان داستانت واقعا قهرمانه
حتما نمی دونسته چند میلیون دلار تو اتاق بغلی ِ !
خدا زنده وُ سالم نگه داره رسول یونانِ عزیز رو،
یه شعر داره اینجوری:
نه رفتیم،
نه ماندیم،
تکیه بر یک کشتی
در آلبومها زندگی کردیم...
پُستِ دوستداشتنی ِ شما
من رو یادِ این شعرِ دوستداشتنی انداخت.
ممنون.
من این متن را دوست داشتم. زیاد.
این قهرمان داستان شما چقدر آدم رو یاد اون خره تو قلعه حیوانات میندازه!
خوب حتما توي يه خيابون ديگه داشته راه مي رفته
خوب نيست آدم زود قضاوت کنه :)
بابا متفاوت !!!!:))
ارسال یک نظر
اشتراک در نظرات پیام [Atom]
<< صفحهٔ اصلی