۱۳۸۹ آبان ۲۵, سه‌شنبه

رسالت قربون اینا

و ابراهیم خنجر را روی گلوی اسماعیل فشرد ولی لامصب عمل نمی‌کرد...

خنجر را به گوشه‌ای پرت کرد و با تخته سنگ، محکم به سر اسماعیل کوبید!

برچسب‌ها:

5 نظر:

در ۲۶ آبان ۱۳۸۹ ساعت ۳:۱۷, Anonymous O2 گفت...

یعنی خنجر چینی بود که نبرید ؟

 
در ۲۶ آبان ۱۳۸۹ ساعت ۱۲:۱۶, Anonymous وارش گفت...

از ابراهیم و گوسفند و اسماعیل که بگذریم .... چرا بلاگت توی بلاگفا فیلتر شده آرش ؟؟؟

 
در ۲۷ آبان ۱۳۸۹ ساعت ۱۱:۴۸, Anonymous پیچولیده در.. گفت...

از دست این ابراهیم اسکیزو فرنی داشت هرچی میبردنش تیمارستان در میرفت!بدبختی ارثی هم بود همه نوه نتیجه هاش هم گرفتن

 
در ۲۸ آبان ۱۳۸۹ ساعت ۱۵:۳۷, Anonymous ناشناس گفت...

حیف که دیگه نمی شه منفی داد .

 
در ۲۸ آبان ۱۳۸۹ ساعت ۱۸:۵۲, Blogger BānØØЎê ĢĦām گفت...

ابراهيم و اسماعيل را به تاريخ بسپاريد

 

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی