۱۳۸۹ مهر ۱, پنجشنبه

صلح

گلوله‌ی اوّل به بازویش خورد. گلوله‌ی دوّم سینه‌اش را شکافت.
امّا سرباز از پا نیفتاد، اسلحه‌اش را عصایش کرد و به تیرکی تکیه داد،
که پرچمی سفید بر فرازش در اهتزاز بود.

برچسب‌ها:

3 نظر:

در ۲ مهر ۱۳۸۹ ساعت ۳:۵۸, Blogger BānØØЎê ĢĦām گفت...

ص ل ح
و تكيه مي زند بر اسلحه اش !!
چه پرچم ِ سفيدي كه چوبه اش خون خواهد بود

 
در ۲ مهر ۱۳۸۹ ساعت ۱۴:۱۲, Anonymous تلخک گفت...

لطیف و تلخ.

 
در ۳ مهر ۱۳۸۹ ساعت ۱۶:۰۶, Blogger پیچولیده در وجود خویش گفت...

و انگاه تیرکی که به ان تکیه داده بود شکست و به زمین افتاد و ماشه به نوک تیز سنگی گیر کرد و مغزش را به دو نیم کرد و از مغزش پهن و خون و کرم بیرون ریخت.

 

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی