۱۳۸۹ مهر ۶, سه‌شنبه

تا ریخت، تاریخ

حکایت دیکتاتورهای لو-رفته، حکایت مردی‌ست که بی‌لباس در توالت عمومی نشسته و بعد از انجام کار، تازه چشم‌اش افتاده به توهین‌ی که روی دیوار توالت به‌اش شده. چون از طرفی دل‌اش خنک نمی‌شود اگر فقط توهین را پاک کند، و از طرف دیگر نمی‌خواهد دیوار را خراب‌کند و عریانی‌ش را دیگران ببینند، هی از سر خشم سیفون می‌کشد!
عاقبت
نوشته‌ی دیوار به آب پاک نمی‌شود،
شنا هم که نمی‌داند...

برچسب‌ها:

2 نظر:

در ۶ مهر ۱۳۸۹ ساعت ۱۳:۳۱, Anonymous کفتار گفت...

این نظر توسط نویسنده حذف شده است.

 
در ۷ مهر ۱۳۸۹ ساعت ۰:۰۱, Anonymous تلخك گفت...

حظ وافر براي همه ي قسمت ها!
ممنون.

 

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی