جنگ
بابا خبر نداره!
خبر نداره وقتی مثل خیلی از باباهای دیگه رفته بود جنگ،
بزرگترین دغدغه و دلنگرانی یه دونه دخترش این بود:
"حالا که بابابزرگ در خونه رو رنگ زده،
بابا که برگرده
هیچ وقت ما رو پیدا نمیکنه...!"
پ.ن: از وبلاگ مرحوم خودم!
خبر نداره وقتی مثل خیلی از باباهای دیگه رفته بود جنگ،
بزرگترین دغدغه و دلنگرانی یه دونه دخترش این بود:
"حالا که بابابزرگ در خونه رو رنگ زده،
بابا که برگرده
هیچ وقت ما رو پیدا نمیکنه...!"
پ.ن: از وبلاگ مرحوم خودم!
برچسبها: یوتاب
3 نظر:
اینو جایی نخونده بودم؟؟؟؟
خونده بودمااااااااااااا
از وبلاگ خودم بود فرناز خانم!
خوب بود
خووووووب بود
ارسال یک نظر
اشتراک در نظرات پیام [Atom]
<< صفحهٔ اصلی