۱۳۸۸ آذر ۳۰, دوشنبه

عمو يادگار! خوابي؟

خسته شديم از بس مرده هايمان را كوچه به كوچه برديم.........
عزراييل جان! تو هم با ما نبودي..........

برچسب‌ها:

5 نظر:

در ۳۰ آذر ۱۳۸۸ ساعت ۱۹:۵۴, Anonymous ناشناس گفت...

:(
وخدایی که در این نزدیکی ست

 
در ۳۰ آذر ۱۳۸۸ ساعت ۲۲:۱۵, Anonymous ناشناس گفت...

آمیب جان.
بد نیست یادی هم از مرحوم فرهاد کنی. چون این نوشته یجورایی به نظر ترکیب دوتا از ترانه های ایشون میاد.

 
در ۱ دی ۱۳۸۸ ساعت ۱:۲۸, Blogger میثم الله‌داد گفت...

دیگه داریم ضد ضربه می‌شیم. داریم یاد می‌گیریم «ما» باشیم. هر چقدر هم که می‌خواد سخت باشه، باشه.

 
در ۱ دی ۱۳۸۸ ساعت ۱۱:۵۰, Blogger نویسنده مهمان گفت...

زمان قدیم یه چیزی می گفتند:
پایان شب سیه سپید است.

شاید هنوز کاربرد داشته باشه

 
در ۶ دی ۱۳۸۸ ساعت ۱۱:۳۴, Anonymous L.mira گفت...

خدا هم با همه قوم و قبيله اش فلنگو از اينجا بستن
ترسيدن يكي با اموبايل ازشون فيلمي عكسي چيزي بگيره بعد تو دنيا همه بشناسنشون

 

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی