۱۳۸۹ مرداد ۲۵, دوشنبه

رئالیسم جادویی

یک ظهر تابستانی با برادرزاده‌ی شش ساله‌ام زیر سایه‌ی چند سرو ایستاده بودم و به مزارع رنگارنگ و وسیع شالی نگاه می‌کردیم. سکوت بود و باد خنکی می‌وزید. پسرک آرام گفت "چه منظره‌ی خنکی".

برچسب‌ها:

3 نظر:

در ۲۵ مرداد ۱۳۸۹ ساعت ۱۰:۱۷, Blogger ذهن ِآشفته گفت...

رئالیسم جادویی مطمئنی اینه؟
این بیشتر شبیه حس‌آمیزیه

 
در ۲۵ مرداد ۱۳۸۹ ساعت ۱۹:۲۳, Blogger Unknown گفت...

رئالیسم جادویی بیان امری غیررئال به گونه‌ایی که رئال به نظر بیاده.

 
در ۲۵ مرداد ۱۳۸۹ ساعت ۲۱:۵۲, Anonymous haafez گفت...

من پسركتون رو عاشقم!!!

 

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی