۱۳۸۹ شهریور ۱۲, جمعه

ساعت

گفت: اَه، مُرده‌شورهِ این ساعت را ببرند که هیچ‌وقت زمان را درست نشان نمی‌دهد و پرسید: ساعت چند است؟
کسی جوابش را نداد. حتا نگاهش هم نکردند.
دوباره پرسید، این‌بار با لحنی خشن‌تر. گفت: تا صبح چه قدر مانده؟ کسی از شما لعنتی‌ها چیزی می‌داند؟
یکی از مردها گفت: بیخودی شلوغ نکن، به ما اجازه نمی‌دهند ساعت داشته باشیم.
آسمان کم کم داشت روشن می‌شد. سیگاری روشن کرد، پکی عمیق از آن گرفت، دودش را بیرون داد وُ بلند گفت: وقتی بیایند و شما خوک‌ها را ببرند من هم راحت می‌شوم. سر و صورتی صفا می‌دهم و به قرارم می‌رسم. عصر که سرِ پستم برگردم، گروهِ دیگری را برای اعدام می‌آورند. شاید یکی از آن‌ها ساعت داشته باشد.

برچسب‌ها:

17 نظر:

در ۱۲ شهریور ۱۳۸۹ ساعت ۱۳:۲۶, Anonymous فرناز گفت...

هوم م م م

یه دوبار خوندم تا متوجه شدم قضیه از چه قراره
جالب بود

ولی مینی مال نبود

 
در ۱۲ شهریور ۱۳۸۹ ساعت ۱۴:۰۰, Anonymous میلاد گفت...

باز هم نوآوری از جانب دوستان مینی مالیده...
مینی مال 8 خطی !

 
در ۱۲ شهریور ۱۳۸۹ ساعت ۱۷:۴۵, Blogger یک‌بارگی گفت...

از اون آدمایی نیستم که مخالف آزادی داشتن برای نوشتن باشم، یا بخوام مخالفت کنم با ایجاد یه جریان جدید. منتها این متن شما یه "داستان مینی‌مال"ئه نه طبق هدف احتمالی این وبلاگ "متن مینی‌مال". یعنی چیزی که نهایتن دو-سه خط باشه.

حالا هم اگه مخالفم که متن‌ای با این حجم منتشر بشه فقط و فقط به یه دلیله.
این وبلاگ به خواننده‌هاش یه قول البته نانوشته داده که "این‌جا قرار است فقط مینی‌مال بخوانید". بر اساس همین "قول" هم مخاطبین‌اش رو جذب کرده. دقیقن و فقط به همین‌خاطر به نظرم دست نیست این کار، مگر با ذکر این‌که این مورد استثناست و قرار نیست تکرار بشه و لازم بوده و ...، که من هیچ‌کدوم از این موارد اورژانسی رو نمی‌بینم توی این متن.

البته من فقط یه حق رای دارم طبیعتن.
.

 
در ۱۲ شهریور ۱۳۸۹ ساعت ۲۰:۵۵, Anonymous حسن اسماعیل‌زاده گفت...

سلام

ممنون که پُست رو می‌خونید و نظر می‌دید. باعثِ افتخارِ برای من.

من فکر نمی‌کنم مینی‌مال‌نویسی فقط این باشه که جمله‌های یک‌خطی بنویسیم یا از ا.ن، جنتی، زنای ذهنی و... بگیم، بدونِ هیچ هدف و تلنگر خاصی، یا بدونِ هیچ عمق و ارزشِ ادبی...

به هر حال این‌جا جای بحث کردن در موردِ این‌که مینی‌مال چیه و چی نیست (شما بخوانید چند خط باید باشد و چند خط نباشد) نیست.

فقط از شما خواهش می‌کنم این سه کتاب را بخوانید:

1- فرشته‌ها - رسول یونان - نشر مشکی - 600 تومان -
لینکِ خریدِ اینترنتی:
http://www.adinebook.com/gp/product/9648765014/ref=sr_1_1000_1/573-7572593-5816338

2- احمق ما مرده‌ایم - رسول یونان - نشر مشکی - 800 تومان
لینکِ خریدى اینترنتی:
http://www.adinebook.com/gp/product/9648765328/ref=sr_1_1000_2/573-7572593-5816338

3- اپرای قورباغه‌ها مرداب‌خوار - جواد سعیدی‌پور - انتشارات کاروان - 1400 تومان -
لینکِ خریدِ اینترنتی:
http://www.adinebook.com/gp/product/9641750062/ref=sr_1_1000_1/827-1513420-1147549

ممنون از همه‌تون...

 
در ۱۲ شهریور ۱۳۸۹ ساعت ۲۱:۱۱, Anonymous ناشناس گفت...

به نظر من هم این یه داستان مینیماله.
خب البته در تعریف مینیمال بحث زیاده.
ما اینجا هستیم که کم بگیم ولی عمیق بگیم.
گاهی اوقات مطابق سلیقه ی روز پیش رفته این وبلاگ
ولی متن های بسیار عمیقی هم داشته.و البته همون متن های مطابق سلیقه ی روز هم به دام ابتذال نیفتاده.

در نهایت من هم با رویه شدن چنین متن هایی در این وبلاگ مخالفم و البته بحث در این مورد رو بهتر می دونم که در گروه مطرح بشه.

 
در ۱۲ شهریور ۱۳۸۹ ساعت ۲۱:۱۸, Blogger یک‌بارگی گفت...

حسن عزیز
اول از همه بگم که لحن کامنت‌تون رو به‌خاطر لایه‌های پیدا و پنهان‌اش به هیچ وجه دوست نداشتم.
من آدمی نیستم که فیلم بازی کنم اول‌اش یه چیزی بگم ولی حرف‌ای که می‌زنم صد و هشتاد درجه فرق کنه با نظری که در واقع دارم.
این از این. اما جوابم:


بله حرف شما درسته. مینی‌مال‌نویسی فقط اینی نیست که شما فرمودید (و تشکر هم می‌کنم بابت لطف‌تون به مطلب سایر دوستان!)، توی کامنتم هم اتفاقن خیلی واضح اشاره کردم (فقط هم به همین دلیل که شما این جواب رو به‌ام ندید) که نوشته‌ی شما هم مینی‌مال‌ئه، اما یه "داستان" مینی‌مال‌ئه، نه یه "متن" مینی‌مال. گویا متوجه‌اش نشدید.

وقتی من یه وبلاگ راه بندازم به اسم "شعرهای وزن‌دار"، و شما بیایید توش یه شعر سپید بنویسید، من می تونم اعتراض کنم که ما قراره شعر وزن‌دار بنویسیم فقط.
حالا دقیقن همین اتفاق افتاده. شما سفسطه کردید که "مگه شعر سپید شعر نیست؟ مگه قراره فقط یه مشت فاعلاتن فاعلاتن بچینیم کنار هم بدون هیچ ارزش ادبی‌ای؟".
چرا شعر سپید هم شعره، ولی این‌جا قرار نیست شعر سپید کسی بگه.
در ادامه‌ی سفسطه‌تون کتاب هم معرفی می کنید.

نمی‌دونم چی باعث شده نگاه‌تون به من و مایی که این‌جا می‌نویسیم انقدر از بالا به پایین باشه که با وجود این‌که من پیشاپیش نوشته‌ی شما رو به عنوان یه داستان مینی‌مال به رسمیت شناختم باز هم کتاب به‌ام معرفی می‌کنید. ولی هرچی هست نه رسم مروت‌ئه، نه رسم کسی که صاحب‌دانش‌ئه. مگه این‌که...
به هرحال خلاصه‌ی کلام: نه تنها فقط تعیین چند خط بودن نوشته، که این‌جا جای خیلی چیزای دیگه هم نیست.

 
در ۱۲ شهریور ۱۳۸۹ ساعت ۲۳:۰۵, Anonymous میثم الله‌داد گفت...

من از متن لذت بردم و فکر می‌کنم به زودی بیشتر وبلاگ‌های مینی مال به این سمت خواهند رفت.
این یک تعریف از مینی مال هست:

"داستانک یا داستان کوتاه کوتاه، داستانی به نثر است که باید از داستان کوتاه جمع و جورتر و کوتاه تر باشد و از پانصد کلمه کمتر و از هزار و پانصد کلمه بیشتر نباشد و در آن عناصر پیرنگ و شخصیت پردازی و صحنه مقتصدانه و ماهرانه صورت گرفته باشد.
داستانک همه عناصر داستان کوتاه را در خود جمع دارد جز آنکه این عناصر با ایجاز و اختصار همراه است. غالبا داستانک لطیفه گسترش یافته و استادانه ساخته شده ایست که پایانی تکان دهنده و غافلگیر کننده داشته باشد، مثل داستانک های آنتوان چخوف و ا، هنری. این دو نویسنده در خلق این نوع داستانک ها تبحر و مهارت خاصی دارند. داستانک های چخوف، عمیق و در خاطر ماندنی است و اغلب خصوصیت نوعی دارد و از آن ها به عنوان داستان لطیفه وار تیپیک یاد می کنند. داستان های لطیفه وار تیپیک از یکی از خصلت های دیرپای انسانی الگوبرداری می کند، از این نظر بسیار پر معنا و معتبر است و بر خلاف داستان های لطیفه وار، تازگی آن با چند بار شنیدن از میان نمی رود، مثل داستانک های ( مرگ کارمند)، ( حربا ) و ( خواب آلود ) نوشته چخوف.
نمونه زیبا و موفق داستانک، در میان داستان های فارسی ( ماهی و جفتش ) نوشته ابراهیم گلستانه است، و (مادلن) هدایت و (عدل) چوبک نیز داستانک محسوب می شوند."

به نظر شخص من این یک مینی مال کامل هست. درسته که ما همیشه جمله‌های کوتاه رو مینی‌مال می‌دونیم. ولی این دلیل نمی‌شه که به این نوشته حمله بشه.
خلاصه که بنده موافقت کامل خودم رو با این نوشته و با این سبک اعلام می‌کنم.

 
در ۱۲ شهریور ۱۳۸۹ ساعت ۲۳:۲۴, Anonymous بابالنگدراز گفت...

من نمی‌دونم چطور کسی که هنوز نمیدونه مینیمال چیه این متن رو مینیمال نمیدونه!
بحث در مورد این نوشته زیاده.
بعضی‌ها فکر می‌کنند مینیمال یعنی نوشته‌ی یک خطی،سیاسی و گاهی با طعم طنز.که اصلا تعریف مینیمال هیچوقت و هرگز این نبوده.این تعریف رو بلاگستان آوورده.این تعریف به مرور در ذهن ما جا افتاده.
مینیمال به داستانک و نوشته‌های کوتاه چندخطی اطلاق میشه.در تعریف مینیمال اومده«نوشته‌ی کوتاهی که تعابیر و موضوعات را به چالش می‌کشد و مفاهیم نو و جدید ابداع می‌کند»
درسته؛شخصا نوشته‌های یکی دو خطی رو ترجیح میدم.اما قرار نیست برای جذب مخاطب، دست به هر لودگی زد ...نمیدونم اما حس میکنم یه بخش عظیمی از بدسلیقه شدن وبلاگ‌خون‌ها مقصرش همین ماییم که با چنین متنهایی مخالفت میکنیم.
ضمنا فکر می‌کنم این سبک نوشته،ارزش و مفهوم و سبکش بسیار بسیار بهتر از بعضی‌ نوشته‌های یک خطی در مورد زنا و جنتی و غیره و ذالکه
باید این بدسلیقگی‌های وبلاگخون‌ها درست شه..این که دو کلمه طنز و لوده مینیمال حساب میشه و این متن نه...

 
در ۱۲ شهریور ۱۳۸۹ ساعت ۲۳:۴۸, Anonymous حسن اسماعیل‌زاده گفت...

سیاوش ِ سرمستِ عزیز سلام

سیاوش جان من کی باشم که بخوام از بالا به کسی نگاه کنم.

سیاوش ِعزیز من که اوّل ِ کامنتم نوشتم: برای من افتخار است که شما نوشته‌هایم را می‌خوانید و نقد می‌کنید.
کجای این از بالا نگاه کردن است؟

سباوش ِ مهربان من اگر کتاب معرفی کردم، خدای ناکرده قصد نداشتم بگویم شما کتاب نمی‌خوانید و یا...
فقط و فقط و فقط می‌خواستم بگویم این نوشته‌های چندخطی هم مینی‌مال محسوب می‌شوند شاهدِ من هم این سه کتاب. (که پیش ِ‌شما شد؛ حکایتِ روباه و دُم ِ شاهدش)

مثل ِ‌این می‌ماند که من بگویم میثم ِ عزیز، با این کامنتش دارد فخر می‌فروشد، می‌خواهد بگوید: من اُهنری و چخوف و... می‌شناسم و از شما بهتر می‌دانم ادبیات چیست.
در صورتی که همه‌ی ما می‌دانیم: میثم لطف کرده که برای ما توضیح می‌دهد و از مهربانی‌اش است که تلاش می‌کند تا گره‌ی از کار ما باز کند.

سیاوش جان لعنت به این فضای مجازی که نمی‌تواند لحن ِ آدم را موقع ِ پست نوشتن، کامنت گذاشتن و... منتقل کند.

سیاوش ِ عزیز چه کنم که دوست ندارم سطح نوشته‌های دوستان ِ مینی‌مالیده پایین باشد؟ دوست ندارم هرروز نوشته‌های یک‌خطی بخوانم که در مرود چیزهای بی‌ارزش است. سیاوش جان عمیق می‌خواهمت. بزرگ. همین‌گونه که حالا هستی و حتا بهتر از این. کاش تو هم (مثل ِ‌همین کامنتی که لطف کردی و گذاشتی) باز کمکم کنی تا یاد بگیرم خوب فکر کنم، عنیق شوم.


سیاوش مهربان من اگر نوشته‌های شما و دیگر دوستان ِ مینی‌مالیده را دوست نداشتم (یا به قوا شما آن‌ها را بی‌ارزشی می‌دانستم)، خب از همان روزِ اول قبول نمی‌کردم این‌جا بنویسم، این‌که قبول کرده‌ام، یعنی این‌جا را دوست دارم، نوشته‌هایش را، نویسنده‌هایش را...


من از شما معذرت می‌خواهم اگر خدای ناکرده، زبانم لال، کامنتم باعثِ دل‌خوری ِ شما شده است.
امیدوارم مرا و این فضای مجازی را که نمی‌تواند لحن و حس‌مان را درست منتقل کند به بزرگواری ِ‌خودتان ببخشید.

 
در ۱۳ شهریور ۱۳۸۹ ساعت ۰:۵۴, Blogger یک‌بارگی گفت...

حسن عزیز


اگه اجازه بدید این بحث رو ادامه ندیم. باشه برای هر موقعی که شما صلاح بدونید یا بخوایید اصلن. به خصوص سر مقایسه‌ی کار شما با کاری که میثم کرده چون خیلی فرق هست.

اما عجالت به عنوان یه سند مکتوب (!) این بمونه که اگه کدورتی پیش اومده یا شما دل‌خور شدید من هم متقابلن عذر می‌خوام ازتون و پرچم سفید صلح رو می‌برم بالا.
الآن که دیدم دو تا دیگه از دوستان هم با شما موافق‌ان جالب شد برام که نظرم رو کمی بیشتر بسط بدم و بمونم منتظر نتیجه‌گیری. چون من تصویب شدن نظر مخالفم رو هم حتا به بلاتکلیفی ترجیح می‌دم.

با اجازه

 
در ۱۳ شهریور ۱۳۸۹ ساعت ۱:۱۸, Blogger یک‌بارگی گفت...

میثم الله داد

نمی‌ترسم از بحث کردن با تو چون هم قواعدش رو بلدی هم می‌دونم به مقدار کافی پخته‌ای. اهل گول زدن هم نیستم و "من به شما علاقه‌مندم" گفتن. اینی که می گم رو قلبی باور دارم. پس:

اولن که قبول داری هیچ تعریفی مطلق نیست؟ و از اون مهم‌تر قبول داری که هر تعریفی قابل تغییره؟ و اصلن از همه‌ی این‌ها مهم‌تر، قبول داری خیلی وقتا ما از تعاریف صرفن به‌خاطر بازی کردن با اسم‌شون‌ئه که استفاده می‌کنیم؟ سوال نپرسم دیگه. برم سر اصل حرفم.

بهمن‌ماه سال 1316 که شعر ققنوس نیما به عنوان اولین شعر نو منتشر شد، خیلی‌ها اون رو شعر حساب نکردن. خیلی آدم‌های بزرگی از جممله "دکتر خانلری". اونا به چی استناد کردن برای رد شعر نیما؟ به تعاریف خاک‌خورده‌ی قدما از شعر. که حتمن باید تعداد افاعیل در هر مصرع مشترک باشه و قص علی هذا. حالا این رو برای چی می‌گم؟ که بگم پایه‌ی "تعاریف" توی بحث‌های ادبی (به‌ویژه) خیلی سسته و هرلحظه قابل تغییره. پابندی به تعاریف رو نمی‌شه تقبیح کرد، اما باید اینم کنارش بدونیم که هیچ تعریفی حکم قطعی نیست، به‌خصوص وقتی می‌خواییم فقط با اسم‌اش بازی کنیم.
این مثال و نتیجه رو آوردم که بگم با اوردن تعریفی برای مینی‌مال (گیرم که از معتبرترین منابع موجود) نظرم عوض نمی‌شه، دلیل هم دارم که می‌گم.

ما اول باید تکلیف یه سوال رو روشن کنیم. کجا داریم می‌نویسیم؟
خیلی مهمه که بدونیم این‌جا روزنامه نیست، کتاب نیست، مجله‌ی ادبی هم نیست. خیلی مهم‌تره که بدونیم توی این دنیایی که ما داریم توش می‌نویسیم، مینی‌مال تعریفی جدا از چیزی که تو آوردی داره. و از اینا مهم‌تر اینه که خواننده‌های ما، ما رو با اون تعریف می‌شناسن. اسم وبلاگ برگرفته از همین تعریفه اصلن. خب خودمون رو که نمی‌خواییم گول بزنیم. مینی‌مال توی دنیای وب ایرانی چسبیده به یه متن یک تا دو خطی که قراره مفهومی رو برسونه. یه جور جمله‌ی قصار که حالا گاهی می‌تونه طنزآمیز و کنایه‌آلود هم باشه.
وگرنه خیلی وقته با مینی‌مال به سبک داستانک آشنام. همه‌مون آشنایی‌م.

اما یه سوال دیگه هم مطرح می‌شه. هرچیزی خوبه، می‌تونه هرجایی باشه؟
یکی از چیزایی که خیلی من دوست دارم توی مینی‌مالیده، همینه که اسم‌اش و هدف اش هم‌سو با هم حرکت می کن و این اسم "قالب" کاری رو هم مشخص می‌کنه. این مینی‌مالی که این‌جا مطرح می‌شه اون مینی‌مالی نیست که چخوف نوشته. اونی نیست که ا.هنری نوشته. اونی نیست که ما بهش می‌گیم داستانک. بله. من خودم پیشرو ام توی پراکنده نوشتن. وبلاگ‌ام رو که ببینی گاهی یه جمله‌ست گاهی یه متن طولانی. ابدن در قید انتظار خواننده راجع به این مسائل نیستم. اما وقتی این انتظار رو خودمون "ایجاد" کردیم دیگه نباید با عوض کردن تعریف و شاهد آوردن به‌هم‌اش بزنیم. به همون مطالب طولانی‌تر هم ظلم می‌شه حتا.
مردم می‌رن کافه که قهوه بخورن، سیگار بکشن، یه موسیقی ملایم گوش کنن. می‌رن یه باغ‌چه رستوران که قلیون بکشن. می‌رن مسجد که نماز بخونن. ولی یکی ممکنه توی خونه‌اش همه‌ی این کارها رو با هم بکنه. هیچ‌کدوم هم به‌نظرش بد نیست. ولی می‌شه بره توی مسجد قلیون بکشه؟
من می‌گم یه جا هم درست کنید واسه داستانک، توش داستانک بذارید. چه اشکالی داره؟ منم اتفاقن از این متن لذت بردم. ولی انتظارش رو نداشتم.

من عاشق شجریانم، ولی انتظار ندارم فردا سایت خبرگزاری مهر رو باز کنم توش نوشته باشه "دانلود جدیدترین آلبوم استاد شجریان. لینک کمکی در قسمت نظرات!"


.

 
در ۱۳ شهریور ۱۳۸۹ ساعت ۱:۴۳, Blogger یک‌بارگی گفت...

مثال خبرگزاری مهر صرفن شوخی بود. یه شوخی اغراق‌شده! قط به چشم همون شوخی نگاه‌اش کنید لطفن.


اینم بگم که با همه‌ی این حرفا من هنوز تابع تصمیم اکثریت‌ام و می‌خوام که اگه بشه زودتر راجع به‌اش تصمیم‌گیری کنیم تکلیف مشخص شه. اگه هم تصویب شد سر تعداد کاراکتر و ایناش بحث کنیم بعدن.


.

 
در ۱۳ شهریور ۱۳۸۹ ساعت ۹:۱۸, Anonymous ناشناس گفت...

کماکان این متن رو خلاف قوانین مینی مالیده و برخلاف سبک و سیاق حاکم بر وبلاگ می دونم.
با یک بارگی موافقم. این متن داستانک قشنگی بود که نباید در مینی مالیده نوشته می شد.

 
در ۱۳ شهریور ۱۳۸۹ ساعت ۱۰:۱۹, Anonymous ناشناس گفت...

یه جورایی با حرف میثم موافقم

 
در ۱۳ شهریور ۱۳۸۹ ساعت ۱۸:۲۶, Anonymous ناشناس گفت...

اخ جون دعوا

 
در ۱۴ شهریور ۱۳۸۹ ساعت ۱:۲۳, Anonymous میثم الله‌داد گفت...

@ یک‌بارگی عزیز؛
ضمن این‌که بیشتر مقصود من یه کامنت دیگه بود که بیشتر انگار قصد بر هم زدن جو مینی‌مالیده رو داره تا بخواد یه نقد مثبت کنه؛ باید بگم دلیل موافقت من با این نوع متن یک مقدار قصه‌اش تئوریک هست.
من تا حدودی به این نتیجه رسیدم که خودم رو می‌تونم به جامعه بسط بدم. یعنی اگر تحول یا اتفاقی توی سلیقه‌ام می‌افته، دیر یا زود مشابهش توی جامعه رخ می‌ده. یه جورائی رسیدن از جزء به کل. خب توی این استقراء مثال نقض هم زیاد بوده. مثل سلیقه‌ام برای سریال‌های ایرانی که انگار هیچ وقت قرار نیست درست بشه.
ولی در همین سریال دیدن هم یه جای کار می‌لنگه. یعنی هر وقت سریالی تولید و یا حتی ترجمه شده که خوب پرداخت شده، نشون داده که سطح سلیقه‌ی مخاطب پتانسیل تغییر داره. این تولیدات هست که گاهی جلوگیری از این تغییر می‌کنه.
این حرف‌ها برای این بود که من به این نتیجه رسیدم که به مرور توی تاریخ سبک‌ها طی یه نمودار سینوسی تغییر می‌کنن. گاهی نوآوری می‌شه، و بعد همین نوآوری وارد همین نمودار سینوسی می‌شه و به آیتم‌های تأثیرگذارش اضافه می‌شه.
مثلاً توی ادبیات، باید قبول کرد که همواره در طول تاریخ سبک‌ها با هم عوض شدن و هر سبکی طی یه دوره‌ی زمانی طرفدارهای بیشتری رو جذب می‌کنه. من می‌گم گاهی سلیقه مینی مال یکی دو جمله‌ای و اس ام اسی می‌طلبه، گاهی داستانک، گاهی وبلاگ پر و پیمون، گاهی شعر سپید، گاهی شعر موزون، گاهی هم رمان هزار صفحه‌ای. می‌خوام بگم این سبکی که توی مینی مالیده و کلی وبلاگ دیگه داره اعمال می‌شه، دیر یا زود جای خودش رو باید به سبک دیگه‌ای بده. باید قبول کرد که یک متن یک یا دو جمله‌ای کمتر وارد عمق می‌شه. نمی‌گم اصلاً، ولی کمتر. در عوض داستانک‌های تأثیرگذار زیادی هست که با اقبال هم روبرو می‌شه. مثالش داستانک کابوی توی وبلاگ اسپایدرمرد.
نظر شخص من اینه که ممکنه این نوع نوشتن مخالف سبک و سیاق وبلاگ باشه، ولی چرا ما چهارچوب رو عوض نکنیم. یا حداقل یه باب دیگه برای این ژانر باز نکنیم؟
نظر شخصی من اینه که به مرور این سبک یک جمله‌ای و دو جمله‌ای و تلگرافی هم جای خودش رو باید به سبک دیگه‌ای بده. نه این‌که از بین بره. بلکه سلیقه‌ی مخاطب چیز دیگه‌ای رو می‌طلبه.
کم کم مخاطب خسته می‌شه از سطحی بودن. به مرور متون تأثیرگذارتر رو بیشتر باهاش درگیر می‌شن و این رو دوست خواهند داشت. ممکنه بعد سراغ شعر برن.
نمی‌گم ما همه‌ی این سبک‌ها رو توی مینی‌مالیده جا بدیم. ولی می‌گم می‌شه یه مقدار آزادی عمل داد به بچه‌ها. مطمئناً استعدادهای نهفته‌ای توی همه ما هست که شاید توی این نوع داستانک (البته با قواعد و قوانین مشخص) ممکنه متبلور بشه و بروز پیدا کنه.
من آینده رو از آن این سبک می‌دونم ولی اصلاً روی این نظرم محکم نیستم. چون صرفاً یه پیش‌بینی هست.
و در آخر من دنبال این هستم که یک کار گروهی حرفه‌ای و موفق داشته باشیم. پس مطیع نظر جمع هستم و به هیچ وجه از بحث فنی با هیچ کسی و به دور از تعارفات مرسوم ناراحت و دلگیر نمی‌شم. اگر قواعد بحث رو بلد باشیم، لزومی به ناراحتی نیست.

 
در ۱۴ شهریور ۱۳۸۹ ساعت ۱:۳۴, Anonymous میثم الله‌داد گفت...

این همه فک زدم، یه چیزی رو یادم رفت:
با مطلق نبودن تعاریف توی بعضی از حیطه‌ها موافقم. این تعریفی که آورده شده صد در صد توی غیر مطلق‌ها دسته‌بندی می‌شه. اصولاً در زمینه‌ی علوم انسانی و هنر از این دسته تعاریف غیر مطلق زیاده.
این هم مسلماً وحی منزل نیست. ولی یکی از تعاریفه که انگار توی مینی مال وبلاگ‌های فارسی کاملاً فراموش شده.
مخلص.

 

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی